و شعری که از حمایت پیامبر(ص) و اسلام برخوردار می شود،شعری است مسئول و متعهد که در خدمت هدف و ایده آل مردم و در کار نجات و آگاهی توده هاست.پس تو به عنوان یک شاعر و هنرمند باید تکلیف خود و مردم را روشن کنی و مرزهای اعتقادیت را مشخص سازی.که هنرمند آزاد،فریبی بیش نیست،یا باید به خلق بپیوندی و کمر به نجاتشان ببندی،یا به دشمنان خلق و فضیلت و آزادی...راه سومی نیست.
و ببینید که چه کوششی شده است - و می شود - تا مسئولیت را از دوش نویسنده و هنرمند بردارند. و اگر فرصت تحلیلی می بود می دیدیم که تمامی پریشانی ها و بدبختی هایمان اگر مستقیما به این دلیل نباشد که این قدرتها و اثرهای علمی و هنری در خدمت مردم قرار نگرفته است،لااقل این هست که اگر اینها مسئولیت انسانی می داشتند،سرنوشت شان به گونه ای دیگر بود.
اسلام که رفت و فقط مسلمین ماندند،مؤمنین و شخصیت های دینی ما هم آن روح و جهت بینش اسلام را گم کردند و فقط شعائر را فهمیدند و احکام فردی را.دلشان به این خوش بود که سلطان محمود به جنگ هندیان نامسلمان می رود و سلطان محمد خدابنده شیعه می شود و گوهرشاد خانم ملکهء مغولی مسجد گوهرشاد را می سازد - بالاتر از اینها را دیگر نمی فهمیدند.همین قدر که فلان قلدر ستمکار با حفظ رژیم و رویه و زندگی فرعونی اش،ختنه بکند و طی تشریفاتی به دین مبین اسلام مشرف شود و به تعظیم شعائر بی ضرر بپردازد و اسم غارت هایش را جهاد بگذارد و از یزید بدتر عمل بکند و برای حسین،روضه برپا بکند،دلهای مؤمنین و مؤمنات شاد و اسلام،آباد می شد.
همین قدرتها بودند که منشی و شاعر را به آخور می بستند و می پروردند و ثمره اش این شد که خروارها قصیده و غزل و قطعه و مثنوی و رباعی و ترجیع بند و مستزاد و غیره که ثمرهء نبوغ هنری و قدرت زیباآفرین ادبی این ملت و این فرهنگ است،یک پول به درد مردم نخورد:یا قصیده باشد در مدح ممدوح و یا غزل در وصف معشوق.آنها هم که دامن از دنیا در کشیده اند و از دستگاه ها بیرون آمده اند،باز به سراغ مردم و درد و نیاز مردم نیامده اند،به گوشهء انزوای عرفان و تقوی و زهد خزیده و با دل خود به گفت و گو ها!مشغول شده و شبها تا صبح ستاره می شمرده اند و یا بال در بال خلسه،به طیران آدمی،از سطح خاک پرواز کرده و مردم را با دنیای پست خود گذاشته و با معراج روحانی خود،تنهائی،به عالم هور قلیائی می رفته اند و آنجاها مشغول عملیات می شده اند.
ادامه دارد...